loading...

بوس ماهی

بازدید : 3
جمعه 25 بهمن 1403 زمان : 22:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بوس ماهی

قلبم توی دهنم می‌زند . مغزم کار نمی‌کند. منتظر فاجعه هستم !

این ترس از روزهای گرم تابستان شروع شد
شاید هم بهار بود یادم نمی‌آید.
بابا حالش بد شد، نشانه‌های عفونت مثانه!
کار از کار گذشته بود و نگهداری از او در منزل محال بود تا دستور پزشک متخصص بیمارستان به دستم برسد که رسید . حال پدر بد شد و زنگ زدم به آمبولانس و بابا را بردند به بیمارستان مونث مذکر امام رضا
برای این می‌گویم مذکر مونث، چون اگر بیمارت مرد باشد همراه بیمار باید مرد باشد و اگر زن همراه بیمار بایستی زن باشد . اگر کسی را نداشته باشی باید هزینه کنی و همراه‌ی با جنسیت بیمارت استخدام کنی !
بابا رو از آمبولانس پیاده کردند و هیچ کمکی نداشتم و از علائم مشخص بود دارد هوشیاری اش را از دست می‌دهد . به خدمات اشاره کردم سریع ببرش بالا من کارهای اداری را انجام بدهم و بیایم اما کسی صدایم را نشنید. بی خیال هر چه شدم و فقط میدانستم باید بابا را به بخش و فضا امن برسانم و همان خدمات پشت سرم داد میزد که فرار کرد با بیمار !!!
با تن بی جانم تخت را هل میدادم. به بخش رسیدم و از باز کردن در یکی از همراهان بیمار سوء استفاده کردم و تخت را درون بخش هل دادم.
راستش فضا جوری بود که کسی از من دنبال پذیرش بیمارستان نبود. سریع پزشک بالا سرش آمد و گفتم در پنج دقیقه رفت به کما ! باورم نکرد!

خودم را معرفی کردم و دنیا تغییر کرد بعله پدر به کما رفته ! سریع وسایل مورد نیاز آی سی سو رو وارد آن گوشه بیمارستان می‌کنند و پدر به ابزار حیاتی وصل شد .
پرستار آمد با سرم و ...
دنیا و حتی فضا تاریک بود

پزشک متخصص شیفت آمد و دستورهایی داد

پرستارهای که نصف نصف سن من رو داشتن آمدند از پدر خون بگیرند نتوانستند و برای مجموعه‌‌‌ای از آزمایشها خون لازم بود.
عصبانی نشدم
خندیدم
خب باید یاد می‌گرفتند
بابا هم درد را نمی‌فهمید
گفنم می‌تونم کمکتون کنم ؟ قلق بدن پدر را می‌دانم.
گفتند نه و بعد گفتند این بخش و مسئول‌های بخش فرشته اند و همراه و نمی‌دانم چه !
سرنگ‌ها را تحویلم دادند و شروع کردم ... شیشه‌های نمونه گیری تمام نمی‌شد و مثل همیشه وقتی عصبی ام می‌خندیدم و شوخی می‌کردم یکهو از پشت سر صدایی آمد
پرستار مسئول شیفت بخش و پزشک متخصص پشت سرم بودند و من از ترس توبیخ پرستاران باز خودم را معرفی کردم و به خنده گفتم خون گیری از پدر قلق دارد و من مسئول این خطا بیمارستانی ام که خندیدند و گفتند کارت را بکن

و پدر را به آنها سپردم و با اشک روانه خانه ش
گیج و منگ بودم بروم خانه بگویم پدر با تب رفت به بیمارستان و الان به کما رفته؟
همراه را چه کنم ؟
پدر بر می‌گردد؟


نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 32
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 653
  • بازدید کننده دیروز : 511
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 902
  • بازدید ماه : 2359
  • بازدید سال : 3264
  • بازدید کلی : 46100
  • کدهای اختصاصی