مادرم پدرم را خیلی دوست دارد. تنها نقطه اتصال او به این دنیاست. فردا وقت ملاقات رفتیم دیدنش خودشان بیمار را پذیرش کرده بودند. پدر آرام خوابیده بود در اتاقی شلوغ . این بار امیدی نداشتم و مادر ساکت ترین آدم دنیا بود .
برکت و سلامتی میخواهم برای فامیلهای پدری ام. بخواهم نسبت فامیلی مان را بگویم میشود یک سطر
اما
همان دو سه نفر با هم هماهنگ گردند
تا همراه پدر بمانند
صبحها سر کار سنگین میرفتند شبها پیش پدر بیدار . یک همراه هم پیدا کردیم که به عزیزانمان زیاد سخت نگذرد.
همین جا ممنونتانم حمید و سعید و ابراهیم.
پدر تخته چوبی در حال جنینی بود .
درمان به عفونت جواب نمیداد
زخم بستر شروع شد
پدر مدت طولانی در بیمارستان ماند. همه فرسوده شده بودیم. حتی پدر که روز به روز مچاله تر میشد . زخمها که گسترده میشد، عفونتی که به دارو جواب نمیداد نفسی که نمیآمد و نمیرفت.
تا پدر مرخص شد
چه مرخص شدن جاودانه ای
بهتر است مثل راز همین جا بماند .
کاش خدمات به جای آن روز، این روز فریاد میزد که بیمار را دزدید .