مادر برای اَهورا لالایی میخونه، سوای صدای خوب و آهنگینش یه غمیتو دل این لالایی آش هست که من سی و شش ساله رو تسلیم میکنه.
دل افسردگی ما ایرانیا شاید گره خوره به این نواهای فولکلور زیبا و آهنگین و غمگین .
مادر برای اَهورا لالایی میخونه، سوای صدای خوب و آهنگینش یه غمیتو دل این لالایی آش هست که من سی و شش ساله رو تسلیم میکنه.
دل افسردگی ما ایرانیا شاید گره خوره به این نواهای فولکلور زیبا و آهنگین و غمگین .
صبحها که با درد بدن از رختخواب جدا میشم . تو کوچکترین حرکات انگشتام درد کش میاد تو تنم . موقع رانندگی مچم قدرت چرخوندن فرمون رو نداره و خیلی لحظات دردناک واقعی دیگه، بهم ثابت کرده بیماری بابا علاوه بر مشکلات روحی و روانی که بهم تحمیل کرده، علاوه بر اینکه تمام برنامههای زندگیمو از من گرفته. سلامتی تنم رو هم از من گرفته .
و من چقدر از درد بیزارم چون آستانه تحمل دردم پائینه ....
بیماری بابا، موقعیتی که توش قرار داریم، ترس از دست دادنش منو تو یه موقعیت عجیب قرار داده
نمیدونم
زنده گی ارزششو داره
یا
ارزششو نداره.
این دومین صبح ه تو بیمارستانم و چشمام برا خواب دو دو میزنه. همه چی خوب ه مشکل افت فشار ناگهانی باباست.
ته نوشت: نمیدونم زوزه سگه که شبیه صدای جغده یا خود جغده که داره آواز میخونه اما خیلی دل نشین ه صداش تو تاریک روشنی هوا .
تعداد صفحات : 3